عابد
به وبلاگ من خوش آمدید
آش رشته(غزال جون) 1
لينك باكس طلا رنك 1
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قدمهايي براي رسيدن به آرامش و آدرس daraghoshearamesh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 15903
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1


روزگاری ، یه عابد خداپرستی بود که در عبادت کدش

توی دل کوه با خدا راز و نیاز میکرد ،

اونقدر این عابد مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب

به فرشته هاش دستور می داد تا از غذای بهشتی ،

براش ببرند و سیرش کنن .

یک روز بعد از هفتاد سال عبادت ، خدا به فرشته هاش گفت :

امشب براش غذا نبرید ، میخوام امتحانش کنم

اون شب عابد هر چه منتظر غذا موند ، خبری نشد ، که نشد

تا جایی که گرسنگی خیلی بهش فشار آورد و

طاقتش تموم شد و از کوه پایین اومد و

به خونه آتیش پرستی که در دامنه کوه بود رفت و ازش طلب نون کرد ،

آتش پرست سه قرص نون بهش داد و عابد حوشحال

بسمت عبادتگاه خودش راه افتاد .

سگ نگهبان خونه ی مرد آتیش پرست راه افتاد دنبالش ، و جلوی راه عابد رو گرفت.

عابد یکی از نون ها رو انداخت جلوی اون سگ بلکه بی خیالش بشه

سگ نون رو خورد و دوباره دنبال عابد راه افتاد ،

عابد بیچاره نون دوم روهم انداخت جلوی سگ قصه ی ما

ولی بازم سگ دست بردار نبود

و نمیذاشت عابد بخت برگشته به راهش ادامه بده .

عابد با عصبانیت سومین نون روهم انداخت جلوی سگ و با عصبانیت گفت :

ای حیوون بی حیا ! ...

صاحبت سه تا نون داد به من ولی تو نذاشتی نون ها رو ببرم ؟

به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به زبون اومد و گفت :

من بی حیا نیستم ، من سالهای سال سگ در خونه ی مردی ام ،

که چه شب هابی که به من غذا داد و موندم پیشش ،

چه شب هایی هم که غذا نداد بازم پیشش موندم ،

شب هایی که منو از خانه اش بیرون کرد ،

پشت در خونش تا صبح نشستم…

من بی حیا نیستم تو بی حیایی ،

تو که عمری خدا هر شب غذای شبت رو برات فرستاد

و هر چه خواستی بهت داد ،

ولی یه شب که غذایی نرسید ،

فراموشش کردی و از خدا بریدی بعدشم برای رفع گرسنگیت

به در خونه ی یه آتیش پرست اومدی و طلب نون کردی .

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در جمعه 30 دی 1390برچسب:,ساعت 17:37 توسط غزل |