به وبلاگ من خوش آمدید
RSS
POWERED BY
LoxBlog.Com
|
اگر در نهایت آنچه که حکمت خداست اتفاق می افتد، پس دلیل دعا کردن ما چیست؟ تصور اشتباه در این است که دعا تنها یک ابزار دانسته می شود و هدف ، همان خواسته و نیاز است و دعا هیچ نقشی جز بر آوردن هدف ندارد ، در حالی که دعا خود یک نیاز برای روح انسان است و خودش هدف است. هدف اتصال به خدا است و دعا ، همین اتصال و پیوند. همدم شدن با خداوند و راز و نیاز با دوست و در میان نهادن دردِ دل با او، غمها را سبک میکند و دلها را روشنایی و فروغ میبخشد. لذت دعا و مناجات با ذات بی زوال خداوند، چون چاشنی سحرانگیزی، همه تلخیها را شیرین کرده، زندگی را باصفا و گوارا میسازد. دعا آبرو بخش انسان در پیشگاه ربوبی است و اگر دعای ما نبود، در نزد خداوند قدر و اعتباری نداشتیم: (قُلْ ما یَعْبَؤُاْ بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ)؛(1)،."اگر دعای شما نبود، خداوند به شما اعتنا و توجهی نداشت". دعا "بهترین و برترین عبادت"( 2) ،.، "مغز عبادت"( 3).، "کلید رستگاری"(4).، "گشاینده درِ رحمت"(5).و "سلاح مؤمن و ستون دین و نور آسمانها و زمین"(6) است.
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
خدایا بی پناهم
خدایا بی پناهم بعضي وقتا چيزاي بزرگي كه داريم اونقدر برامون عادي و يكنواخت ميشه كه خيلي ريز يا اصلا فراموششون ميكنيم وقتي از دستش داديم اون وقته كه برامون مهم و با ارزش ميشه ويا به يادمون مياد خدايا كمكمون كن تا هيچ وقت فراموش نكنيم كه خداي بزرگي داريم وهميشه همرامونه و ................... من از خدا خواستم كه پليدي هاي مرا بزدايد خدا گفت:نه آنها براي اين نيستند كه من آنهارا بزدايم بلكه براي اين هستند كه تو در برابرشان پايداري كني! من از خدا خواستم كه بدنم را كامل سازد خداگفت:نه روح تو كامل است بدن تو موقتي ست من از خدا خواستم به من شكيبايي بدهد خدا گفت:نه شكيبايي بر اثر سختي ها بدست ميايد شكيبايي دادني نيست بلكه بدست آوردني ست من از خدا خواستم تا به من خوشبختي دهد خدا گفت :نه من بتو بركت ميدهم خوشبختي به خودت بستگي دارد من از خدا خواستم تا از دردها آزادم سازد خدا گفت:نه دردو رنج تو را از اين جهان دور كرده و به من نزديكتر ميسازد من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد خدا گفت :نه تو خودت بايد رشد كني ولي من تورا مي پيرايم تا ميوه دهي من از خدا خواستم به من چيزهايي دهد تا از زندگي خوشم بيايد خداگفت:نه من به تو زندگي ميبخشم تا تو از همه آن چيزها لذت ببري من ازخدا خواستم تا به من كمك كند تا ديگران را همانطور كه او دوست دارد دوست داشته باشم خدا گفت:...........
يک شبي مجنون نمازش را شکست
جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: -یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟ -علی در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد. مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همانطور که ایستاده بود بلافاصله پرسید : یا اباالحسن! سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر:جمعیت ایستاده بود پرسید: -علم بهتر است یا ثروت؟ -علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همانجا که ایستاده بود نشست. - در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، -و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار! هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش مینشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: -یا علی! علم بهتر است یاثروت؟ -حضرتعلی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم میشود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده میشود. -نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. -حضرت علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل میدانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند. -با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم میخواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: -یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد. همهمهای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را میپرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت علی و گاهی به تازهواردها دوخته میشد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: -یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ -امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد. مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛ آنگاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشدهایم، به دیگران بگوییم، نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آنوقت در میان مردم رسوا میشود و ما به مقصود خود میرسیم! مردی که آن طرفتر نشسته بود، گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آنوقت این ما هستیم که رسوای مردم شدهایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفتههای پیامبر را به مردم ثابت کنیم. -در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید، -که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است. سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمیگفت. همه از پاسخهای امام شگفتزده شده بودند که… -نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: -یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود. گاههای متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را میکشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبهرو چشم دوخت. مردم که فکر نمیکردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: -یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ نگاههای متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند: علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی میکنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضعاند. فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامیکه آنان مسجد را ترک میکردند، صدای امام را شنیدند که میگفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم.
الو سلام ، منزل خداست ؟ این منم مزاحمی که آشناست . هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست . شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است چرا به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست ؟ الو الو.... دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد ، خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست ؟ چرا صدایتان نمی رسد ، کمی بلند تر، صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست ؟ اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم ، شنیده ام که گریه بر تمام درد ها شفاست . دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم ، پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست . الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم ، دوباره زنگ می زنم ، دوباره ............تا خدا خداست!! دوباره ........... تا خدا خداست |
|